دو چشم خسته اش از اشک تر بود دل زیباپرست من ز معشوق
ز روی دفترم چون دیده بر داشت
غمی روی نگاهش رنگ می باخت
حدیثی تلخ در آن یک نظر داشت
مرا حیران از این نازکدلی کرد
مگر این نغمه ها در او اثر داشت ؟
چا دل را به خاکستر نشانید؟
اگر از سوز پنهانش خبر داشت
نخستین بار خود آمد به سویم
که شوقی در دل و شوری به سر داشت
سپردم دل به دست او چو دیدم
که غیر از دلبری چندین هنر داشت
تمنای نگاهی مختصر داشت
نگاهش آسمانی بود و افسوس
که در سینه دلی بیدادگر داشت!
پر پروانه ای را سوخت این شمع
که جانان را ز جان محبوب تر داشت
به پایش شاعری افتاد و جان داد
که آفاق هنر را زیر پر داشت
نمی داند دل پر درد شاعر
چه آتش ها به جان زین رهگذر داشت
ولی داند : « فریدون » تاج سر بود
اگر غیر از محبت سیم وزر داشت!
مرا گوید مخوان شعر غم انگیز
که حسرت عقده گردد در گلویم!
خدا را ، با که گویم کاین ستمگر
غمم را هم نمی خواهد بگویم!
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |